در کتاب خاطرات شفاهی زندگی شهید دکتر سیدرضا پاکنژاد مرحوم وزیری گفته بود : شهید پاکنژاد حجت خدا بر پزشکان است روز قیامت از پزشکان سوال می کنند که می توانستید مثل پاکنژاد باشید و نبودید.چرا؟!
در کتاب خاطرات شفاهی زندگی شهید دکتر سیدرضا پاکنژاد مرحوم وزیری گفته بود : شهید پاکنژاد حجت خدا بر پزشکان است روز قیامت از پزشکان سوال می کنند که می توانستید مثل پاکنژاد باشید و نبودید.چرا؟!
استاد مازارچی از قول یکی رفقای غیر یزدی دکتر نقل می کند: روزی برای دیدار با دکتر به سوی یزد حرکت کردم نیمه های شب بود که به یزد رسیدیم چون ساعتی به اذان صبح مانده بود تصمیم گرفتم گشتی در کوچه ها بزنم تا موقع اذان شود.
وی می گوید: در حال قدم زدن بودم که ناگهان از دور شبحی دیدم به در بعضی از خانه های نزدیک می شود و چیزی می گذارد و بلافاصله دور می شود او را تعقیب کردم و در فرصت مناسب خود را به او رساندم اما به محض دیدن من رویش را مخفی کرد و سعی بر دور شدن از آنجا داشت.
وی اظهار داشت: من او را شناختم و به اسم صدایش زدم او بناچار ایستاد، آن موقع شهید پاکنژاد از من قول گرفت تا زنده است این راز هر گز فاش نشود.[۱]
سید عباس پاکنژاد برادر شهید پاکنژاد گفت: بعد از شهادت برادرم، مرحوم اسکندر اصلانی شهردار یزد به بیان خاطره ای جالب از ماجرای «صیغه کردن» شهید دکتر پاکنژاد پرداخت.
وی گفت: یک روز به همراه دکتر برای عیادت بیماری به منزل پیرزنی رفتیم که به علت کسالت زیاد زمین گیر شده بود و در شرایط بسیار بد و نامطلوبی قرار گرفته بود. وقتی دکتر این صحنه را دید از دخترش پرسید موضوع چیست چرا مادرت در این شرایط است؟ چرا به او رسیدگی نمی کنید؟
فرزند پیرزن در جواب دکتر گفت دیگر توان نگهداری و انجام دادن کارهایش را ندارم و از عهده من خارج است. دکتر کمی به فکر فرو رفت و ناگهان رو به پیرزن کرد و در همان حالی که خوابیده بود از او پرسید آیا شما حاضرید صیغه من بشوید!
بعد از مدتی پیرزن رو به دکتر کرد و گفت آقای دکتر مگر شما اوضاع و احوال من را نمی بینید! من چگونه می توانم صیغه شما شوم! دکتر به پیرزن گفت من فقط می خواهم به شما محرم شوم تا بتوانم برای تمیز کردن به شما دست بزنم. در همان حال دکتر یکدفعه خودش شروع به خواندن صیغه کرد و بعد مشغول تمیز کردن پیرزن شد.
وی افزود: شهید پاکنژاد هر چند وقت یکبار به منزل آن پیرزن می رفت و جویای حالش می شد و در صورت نیاز وی را تمیز می کرد و مایحتاج زندگی پیرزن را تامین می کرد.
وی گفت: دکتر از من درخواست کرده بود که تا وقتی زنده است این ماجرا را برای کسی تعرف نکنم.[۲]
حجت الاسلام نصرالله نادرزاده می گوید یکبار من خدمت شهید دکتر سیدرضا پاکنژاد بودم که خبر رسید و ضعیت یک بیمار اورژانسی است دکتر به من پیشنهاد کردند که به اتفاق همدیگر برای معاینه بیمار برویم ، از مطب که بیرون آمدیم و می خواستیم سوار ماشین شویم دکتر منصرف شدند و گفتند با تاکسی برویم زمانی که بالای سر مریض حاضر شد خیلی خوشحال بود که توانسته به موقع خودش را بر سر بیمار برساند.
بهر حال نسخه ای نوشته و قرار شد من دارو را تهیه کنم و به خانواده بیمار تحویل دهم در بین راه از ایشان سوال کردم آقای دکتر چرا ماشین خودتان سوار نشدید و تاکسی گرفتید ایشان گفت : وقتی نزدیک ماشین رسیدم دیدم گربه ای ( با بچه هایش) زیر ماشین در حال استراحت است نخواستم با روشن کردن ماشین استراحت و آسایش حیوان برهم بخورد![۳]
سیدرضا پاکنژاد در سوم آذر ماه سال ۱۳۰۳ دیده به جهان گشود و در حادثه هفتم تیرماه سال ۶۰ و انفجار ساختمان حزب جمهوری، نماینده مردم یزد در مجلس شورای اسلامی بود به همراه شهید بهشتی و یارانش به شهادت رسید.
پی نوشت ها
[۱] پزشک نمونه ؛ محمدرضا کلانتری سرچشمه
[۲] یزد رسا
[۳] شاهد یاران، شماره۴۶
Monday, 14 July , 2025