اشکذر خبر: حجت الاسلام وزیری سلیقه عجیبی داشتند وبرای هر مشکلی راه حل مناسبی را در آستین  داشتند یک بار ملکه دانمارک آمده بودند یزد و قرار بود صبح فردا از مسجد جامع یزد بازدید کند؛ حاج آقا باید می رفتند و توضیح می دادند: قدمت مسجد را ،شکوه و جلال مسجد را و… کس […]

اشکذر خبر: حجت الاسلام وزیری سلیقه عجیبی داشتند وبرای هر مشکلی راه حل مناسبی را در آستین  داشتند یک بار ملکه دانمارک آمده بودند یزد و قرار بود صبح فردا از مسجد جامع یزد بازدید کند؛ حاج آقا باید می رفتند و توضیح می دادند: قدمت مسجد را ،شکوه و جلال مسجد را و… کس دیگری نبود که تو ضیحاتش رساتر از ایشان باشد.

حاج آقا فکر کرد که وقتی صبح ملکه رسید، ناچار است با او دست بدهد شب دست راست خود را باند پیچی کرد و به گردن آویخت که یعنی شکسته است و صبح رفت و صحبت کرد.

 

بعد یکی از شعرای یزدی یعنی آقای نواب نامه ای به حاج آقا می نویسد و شعر زیر را در نامه اش می آورد

تا به کفرش دراز ناید دست                 فخر اسلام دست خود را بست!

 

 

منبع : با اندکی ویرایش ، وزیری ، اسطوره خاطره های ماندگار ص ۱۹۵- ۱۹۳

لینک کوتاه : https://ashkezarnews.ir/iyRjr