… و کاروان حسین (ع) سال ۶۱ هجری قمری برای اتمام طواف مکه را رها کرد و به سمت کربلا حرکت کرد. … و حال و هوای محرم هر سال با سیاه پوش شدن مردم ، در و دیوار حسینیه ها و مراسمات روضه خوانی هیئت ها و صدای طبل و زنجیر زنی و سینه […]
… و کاروان حسین (ع) سال ۶۱ هجری قمری برای اتمام طواف مکه را رها کرد و به سمت کربلا حرکت کرد.
… و حال و هوای محرم هر سال با سیاه پوش شدن مردم ، در و دیوار حسینیه ها و مراسمات روضه خوانی هیئت ها و صدای طبل و زنجیر زنی و سینه زنی به شهر ما می آید تعزیه و شبیه هم همگام و پا به پای حاضر کردن حسینیه و هیئت و عزاداری حال و هوای خاص خودش را دارد مسئولان شبیه هیئت این طرف و آن طرف، با سر زدن به انبارهای هیئت و بیرون آوردن وسایل خاک خورده کم کم آماده می شوند.
همه و همه آماده برای شب های تاسوعا و عاشورا و بالاخره روز عاشورا، سالهاست که وعده گاه همشهریان اشکذری عصرهای عاشورا حسینیه بزرگ محله توده است. صبح عاشورا همزمان با طلوع آفتاب مردان عزادار دست در دست هم داده و زنان به گوشه ای از حسینیه نشسته و زنجیروار حلقه ای به دور حسینیه می زنند و اشعاری بسیار حزن انگیز و اندوهناک می خوانند این مراسم که در اصطلاح آن را «جوش دوره» خوانند به پایان می رسد ساعاتی سپری و عصر عاشورا فرا رسیده هیئت های مذهبی یکی پس از دیگری به عزاداری گرداگرد حسینیه و مراسمات هیئت آغاز مراسم شبیه و تعزیه است و این چنین شبیه آغاز می گردد.
علامتی با پره های آهنی و پرهای طاووس بر سر آنها یادآور حسین و رشادت یاران ۷۲ تن او در حالیکه پارچه هایی بر آن آویزان به جهت احترام به حسین و عزاداران خم می گردد و گهگاهی با طراوت ذکر یا حسین بر لب عزاداران چرخ می زند. دسته تیغ زن یادآور رشادتهای یاران حسین در حالیکه کفن پوش و با پیشانی بندانی که ظاهرا خونی است شمشیر زنان با گفتن «کو اکبرم کو اصغرم… شد خاک عالم بر سرم» وارد حسینیه می گردند.
دسته ای با مارش و در حال طبل زدن به علامت شادی در جهت غلبه بر حسین و یارانش به اقلیم مداول آهنگ مداوم طبل ها را به صدا در می آورند در گوشه ای از حسینیه چوپانی در حالی که نی زنی در کنار او نی می زند و بزهائی را با خود می برد ۲ نوجوان سبزپوش را در حمایت خود در آورده و از آنها مراقبت می کند. مردی تنها سوار بر اسب سفیدی در حالیکه صورتی پوشیده دارد با خود اشعاری را می خواند او را نمادین و شبیه علی بن الحسین (امام سجاد) می دانند.
و ناگاه صدا و شیهه اسبها که توجه ها را به خود جلب می کند. از یک طرف مردانی نمادین با زره و یا کفن پوش با کلاه خود یا شال سبز که آنها را ابوالفضل، قاسم و علی اکبر می خوانند و از طرف دیگر زره پوش هائی با کلاه خودهای قرمز که نمایانگر شمر بن ذی الجوشن و عمربن سعد و عرب هائی که پا برهنه با نیزه هائی به دنبال آنها می دوند. مردی که او را ابوالفضل می خوانند گهگاهی به شریعه فرات سر می زند و بر می گردد یاد آور روزهای قبل از عاشورا و به سختی مشکی را پر از آب می کند و بیرون می آید. و گهگاهی در گوشه و کنار حسینیه مارش جنگی نواخته می شود.
جنگ های نمادین به پایان می رسد و یاران حسین یکی پس از دیگری به شهادت می رسند و از درب های ورودی حسینیه بزرگ کم کم شترانی که عده ای از آنها برهنه و نمادین اسارات خاندان رسول ا… و عده ای مجلل با زرق و برق در حالیکه قالیچه های رنگی و گل هائی که سر و صورت آنها را آذین بندی کرده اند و یادآور سپاهیانی که به جنگ حسین بن علی آمده بودند و شاهزاده و کودکان آراسته با طلا و جواهرات که در اصطلاح مردم آنها را طلا زاده می خوانند و کودکانی با لباس های رنگارنگ علی الخصوص قرمز با چوب هایی که دو سر آنها را کنار هم می گذارند. از طلا زده ها محافظت می کنند ولی در گوشه ای در کاروان اسراء و خرابه شام طفلانی که کاملا سیاه پوش درون خانه خرابه ای به نام خرابه شام حرکت می کنند و دیگر بانوئی که در قتلگاه در کنار شیری نوحه سرائی و خاک به نشانه عزا بر سر می کند همه اینها بهه یک طرف به ناگاه دالان بزرگ به صورت اطاق اطاق می بینی که از دور می آید وقتی نزدیک می شود مردانی با دشاشه های سفید که سخت مشغول خرید و فروش در مغازه های این دالان هستند آری این دالان را بازار شام می خوانند. سمبلی از بی تفاوتی و مشغولیت دنیا چگونه حاضر شده اند به کسب و کار مشغول شوند در حالیکه سرهای عزیزترین مردان تاریخ خود را بر روی نیزه ها در چند قدمی بازار شام به تماشا گذاشته اندو غافل از ماجرائی به عمتی فراتر از تاریخ به نام عاشورا ه در کنار آنها اتفاق افتاده.
طفل شش ماهه ای در گهواره ای با نوحه خوانی تکان داده می شود، شاید تلنگر و تکانی به ذهن تماشاچیان و تل زینبیه و ماجراهای دیگر و به دنبال آن اسب سر به زیر با یالهای خونی بدون افسار به حرکت در آمده و همه و همه در طواف و گرداگرد حسینیه تب و تاب شبیه و تعزیه در حال خوابیدن، گرد و غبار حسینیه و عاشورا بر رخسار و پیراهن مشکی مردم و کم کم غروب عاشورا و لحظاتی بسیار اندوهگین دیگر مردان سیاه پوش و عزادار امام حسین تماشاچی نیستند کفش ها را بیرون آورده.
آری مراسم تشییع است به یاد بدنی که ۱۴ قرن پیش تشییع نشد. سیدی بالای نخل و تابوت نمادین حسین سنج و عزا عزای مردم دسته ای روز عاشورا چه ها شد. و دیگر حجله قاسم سیاه شد و کم کم تابوت نمادین حسین به طواف حسینیه در می آید آری سالهاست که غرفه های حسینیه و مردم شهر ما طواف شبیه و تابوت حسین به یاد مظلومیت حسین در غروب عاشورا را تماشاگر هستند.
مدتهاست در حسینیه توده اشکذر عصر عاشورا با دیدن صحنه های شبیه مردم عزادار شهر ما بیعت مجددی می کنند با حسین بن علی و با زبان بی زبانی می گویند اگر شامیان در بازار شام طاقت دیدن سرهای روی نیزه را داشتند ما با دیدن صحنه ای شبیه به آن نه خود، اشک در چشمانمان حلقه می زند. آری مدتها همه به نظاره نشسته بودند و سالها بود که این صحنه ها در صفحات تاریخ شهرها تکرار می شود. و ناگاه خبر رسید مردی از سلاله ی حسین بن علی به حرکت در آمده و قدرتهای بزرگ در قالب شمربن ذی الجوشنها و عمربن سعد ها تیغ های نفاق را بر روی او کشیده اند آری قسمتی از سرزمین ما ایران در جنوب و غرب کشور قطعه ای زمین زاده شده و باز تاریخ به قضاوت خواهد نشست دیگر شبیه نیست.
این واقعیت برای وارد شدن بازیگر نمی خواهیم صداقت قاسم و علی اکبر از جوانان می خواهیم و بازهم محله توده و حسینیه و نخل و باز هم همسایگان نخل برای اجرای شبیه از خانه بیرون آمده اند. از گوشه و کنار این محله حرکت کردند. سید محسن و سید حسین میرزابابائی تا به امروز شبیه در نقش خوبان را با کفن سفید و شال سبز بر سر دیده بودند با دستهای کوچک خود کفنی به رنگ خاکی و لباس بر تن خود آراستند.
به راحتی او صدای بازیگران شبیه را می شنید سید محسن کسی که از تاریخ سال ۱۳۴۷ تا بهار سال ۱۶۴ نظاره گر عصرهای عاشورای حسینیه و تماشای طواف شبیه به دور حسینیه بود آن لباس خاکی را در فرمانبرداری حسین زمان خود به تن کرد شمشیر شبیه را به زمین گذاشت و تفنگ را بر دوش او اگرچه محصل بود و دانش آموزی در مقطع سوم دبیرستان تحصیل می کرد ولی عهد و پیمان درس همیشگی را در کلاس عشق حسین آموخته بود، نام او جز به تقال قرآن گذاشته نشد.
می دانی محسن باصغر و کم سن و سالی از آنچنان اخلاق و نظمی برخوردار بود که چنانچه مدیر مدرسه می خواست تجسم عینی را در میان بچه ها به آنها نشان دهد او را مثال می زد محسن با این شناسنامه قدم در شبیه ای گاشت که حضور او جز به عشق و انقلاب تفسیر نمی شد و رجز و ذکر زبان او در این شبیه چیزی جز دعاها و قرآنی که برای مردم در جمعه و جماعات می خواند نبود.
و از همان ابتدای شبیه به واقعیت به بازیگران این عرصه که رزمندگان جبهه و جنگ بودند. از صمیم قلب عشق می ورزید و در مسیر این عشق و صمیمیت شهادت داداش حسینش انگیزه او را دو چندان کرده بود و زینت بخش شناسنامه ی خود را برادر شهیدی قرار داده بود.
سید محسن به درس و کتاب و تحصیل علاقه ی فراوان داشت به گونه ای که زندگی به عنوان محصل درس خوان قلمداد می شد و در این چنین تحصیل تلنگری به ذهن محسن که باید خوانده ها و نوشته ها و دیده ها را عمل کرد مگر تا کی باید به ظاهر عشق های شبانه را در کلاس های درس بواسطه معلمان خط زد حال باید وارد کلاس عمل شد. دیگر امضاء و خط خوردگی دیگری را باید معنی کرد. محسن را ندیده ام ولی عکس آلبومی او را در حالیکه آن شال سبز را به گردن دارد، دیده ام.
ادامه دارد …
منبع : نشریه روایت – موسسه شهیدان اهل قلم
Thursday, 12 December , 2024