در طول تاریخ، افراد زیادی بودهاند که با توجه خاص پروردگار و اندرزهای علمای راستین، مسیر زندگی آنها تغییر کرده است.
مرحوم قاضی هم مرتب سفارش نماز خواندن را به او میکردند؛ و او هم در جواب میگفت: نمیتوانم و مدتها بدین منوال گذشت.
روزی در یکی از همین برخوردها، آقای قاضی به او که نامش قاسم بود فرمودند: قاسم! تو که مدت هاست با ما آشنایی و محبت داری، و هرچه میگویم نماز بخوان، میگویی نمیتوانم! تو مرد هستی؛ حالا از تو میخواهم که یک بار حرف مرا گوش کنی و یک کاری که میگویم انجام دهی، بعداً اگر خواستی انجام نده! ولی قول مردانه بده که آن را یک بار انجام دهی!
قاسم میگوید: بفرمایید چیست؟! آقای قاضی میفرمایند: امشب سحر پاشو و نماز شب بخوان!
گفت: اِشکال ندارد؛ ولی من شبها تا دیروقت به دنبال شب نشینی و عیاشی با دوستانم هستم، سحر نمیتوانم بیدار شوم!
فرمودند: یک ساعتی را نیت کن، من بیدارت میکنم. او هم ساعتی را گفت و رفت.
آن شب پس از شب نشینی با دوستانش به منزل برگشته و میخوابد.
ناگهان در همان ساعتی که نیت کرده بود، به طور غیر منتظره از خواب بیدار میشود و به یاد قولی که به آقای قاضی داده بود، میافتد.
بلند میشود و برای وضو گرفتن به طرف حوض آب میرود. چشمش که به آب میافتد، حالش متغیر شده، نگاهی به آسمان میکند؛ به خدا عرض میکند: خدایا! من از تو دور افتاده ام. عدهای هستند که هر شب این ساعتها به درِ خانهی تو میآیند؛ تو به برکت آنها مرا ببخش و از گناهانم بگذر! به من هم توفیق بده که هر شب به درِ خانهی تو بیایم!
قاسم وضو میگیرد و با حالت گریه و انقلاب خاصی، نماز میخواند؛ کاملاً منقلب و متحول میشود. کارش به جایی میرسد که به عنوان یک عباد و زهاد ضرب المثل میشود. پس از آن که سالها ضرب المثل آلودگی و فسق و فجور بود! دائماً غرق در حالات خوشِ معنوی و عبادت و ذکر خدا میشود.»
دیدگاهتان را بنویسید