اشکذرخبر،بیش از شصت سال پیش، در روزگاری که اشکذر هنوز رنگ و بوی قدیم خود را داشت و زندگی در کوچههای خاکی و سادهاش جاری بود، بانویی به نام زهرا بیگم سجادی پا به این دیار گذاشت. او نخستین معلم دبستان دخترانه اشکذر بود و اقامتش در این شهر کوتاه بود، اما خاطراتی زیادی از آن روزهای اشکذر در خاطر دارد.
او از روزگاری روایت میکند که زنان و دختران اشکذر، در روزهای جمعه، با دلی پر از ایمان و دستانی خالی اما پرتلاش، راهی مسجد جمعه (جامع) که در انتهای شهر قرار داشت، میشدند. در آن ایام، ریگهای روان، بیوقفه از بیابان به سوی خانههای مردم و حتی درون مسجد پیشروی میکردند، چنانکه فرش مسجد زیر تودهای از شنهای روان پنهان میماند.
اما این زنان، با ایمانی ساده و عشقی عمیق به مسجد و پاکیزگی آن، هر یک بقچهای بر دوش میگرفتند. پس از اقامه نماز، به جای بازگشت بیدرنگ به خانه، در سکوت و آرامش مسجد میماندند، خم میشدند، مشت مشت ریگ از کف مسجد جمع میکردند و در گوشه چادر و یا بقچههای خود میریختند. آنگاه هر یک بقچهای پر از ریگ را از مسجد بیرون میبردند، بیآنکه خسته شوند یا شکایتی کنند.
این صحنهها، نه تنها روایتی از سختیهای آن دوران است، بلکه تصویری ستودنی از همبستگی، اراده و پاکدلی زنان اشکذر است که بیادعا، خانه خدا را از هجوم شنها نجات میدادند. روایتی که نشان میدهد چگونه ایمان و تلاش جمعی، حتی در برابر طبیعت، میتواند ایستادگی کند و یادگاری از خلوص و خدمت در دل تاریخ بر جا گذارد.
Thursday, 17 July , 2025